ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ اتفاقاتی که افتاده ◕‿◕

سلام ایلیای بلای مامان. الان میدونم حالت خوبه چون هر روز دارم چهره زیباتو میبینم. میدونم خیلی وقته برات نمینویسم اما بخدا برام وقت نمیزاری. الانه یکمی برات میگم از روزایی که برات ننوشتم ازشون. گل مامان خیلی دوست دارم. شنبه ١٩/١/٩١: من و بابا رهام قرارا گذاشته بودیم شام بریم بیرون. آخه این آخرین شام ٢ نفره ما بود. عصری که بابایی اومد ١ دوشی گرفت و راه افتادیم. هی توی راه فکر کردیم کجا بریم. حتی به دربند و درکه هم فکر کردیم ولی یه چیزی دوتاییمون قلقلک میداد که به سمت SFC بریم. رفتیم اونجا و غذا رو سفارش دادیم و نشستیم. خلاصه غذا اومد خوردیم و خیلی لذت بردیم. تو هم در حال شیطونی بودیم. بعدشم رفتیم خونه مامان شـَ شـَ و چایی خور...
25 شهريور 1391
1